دختر خوشگلم پریادختر خوشگلم پریا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

هدیه عشقمون

یه سلام داغ

یه سلام داغ به دخترم وهمه دوستای گلش.بالاخره مامانی با کلی تاخیر اومد ببخشید گلم اخه تو این مدت هم خیلی کار داشتم و هم اینکه اینترنتمون خراب شده بود ولی چند تا خبر برات دارم اول از همه اینه که 2 تا دیگه از اون مرواریدای خوشگلت در اومده ولی عوض اینکه دندونای جلوییت در بیاد دندونای نیشت در اومده دومین خبر اینه که یاد گرفتی دستو بگیری به جایی و بلند بشی ماشاا... خیلی شیطون شدی یه لحظه نمیشه ازت غافل شد از همه جا می خوای بری بالا این روزا هم خیلی شیطون شدی هم خیلی دوست داشتنی دو هفته ای هم هست که بای بای و یاد گرفتی ولی هنوز یه کلمه هم حرف نمیزنی و فقط بلدی اواز بخونی وقتی بابا محسن و صدا می کنم بر می گردی و به در نگاه میکنی و گاهی وقتا الکی ...
29 فروردين 1392

سلام با تاخیر

یه سلاااااااااااااااااااااام گرم به دختر گلم و دوستای نازش.ببخشید مامان جونم که دیگه نیو مدم و برات چیزی ننوشتم اخه از وقتی کلاسای مامان شروع شده دیگه فرصت نمی کنم بیام به وبت سر بزنم ولی یه خبر خیلی خوب دارم .سه هفته پیش شما تونستید روی پاهای خودتون بایستید و بدون کمک راه برید یه شیطونی شدی برای مامان که حد نداره ولی شیطنتاتم شیرین و دوست داشتنیه خیلی دوست دارم مامانی هر روز شیرین و شیرین تر میشی یه عالمه عکس خوشمل داری حتما میام و برات میزارم ...
29 فروردين 1392

گوشواره

بالاخره بابا محسن اجازه دادند دیروز رفتیم گوشاتو سوراخ کردیم و یه جفت گوشواره خوشمل کردیم تو گوشای نازت بمیرم خیلی گریه کردی ولی بعدش اروم شدی و تا شب خوب خوب شدی عزیز دلم تو خیلی مهربونی روزی هزار بار خدا را شکر می کنم  که گلی مثل تو را به ما داد خدااااااااااااااااااااااا ازت ممنونم تو بهترین فرشته ای هستی که خدا بهمون هدیه داد ...
29 فروردين 1392

قلب من

سلام قند عسلم اومدم تا برات از دیروز و امروزت بنویسم ولی تو از خواب بیدار شدی و الان داری کلی دلبری میکنی که بیام پیشت فقط بهت می گم خیلی برام عزیزی گلم تو بهترینی واسه مامان             ...
29 فروردين 1392

خنده ایی به شیرینی عسل

٢٠ روزت بود که اولین کلمه را به زبان اوردی و گفتی اقون چقدر صدات نازه من و بابایی هم کلی برات ذوق می کردیم بیشتر روز که خواب بودی وقتی هم بیدار میشدی من و بابایی میشستیم و کلی باهات حرف می زدیم اینقدر باید سرمون را تکون میدادیم و کلی بهت می گفتیم بگو اقون تا یه اقون بگی اینم نه به من فقط برا بابا محسن حرف می زدی توی ٤ ماهم که رفتی اولین خنده های صدا دارت شروع شد بازم اولین بار برا بابا محسن ذوق کردی بابا داشت باهات حرف می زد که بلند بلند براش خندیدی نمی دونی چه لحظه شیرینی بود من و بابایی اشک تو چشمامون جمع شده بود اخه خنده هات خیلی برامون شیرین بود عزیز دلم من و بابایی خیلی دوست داریم         &...
29 فروردين 1392
1